تصویر هدر بخش پست‌ها

ℳ𝒶𝓈𝓉ℯ𝓇'𝓈 𝒷𝓇𝒾𝒹ℯ✨️

های گایز✨️ یه وب زدیم مخصوص افراد معتاد به کتاب و رمان‌. یه رمان جذاب که تا تهش نخونی دست نمیکشی . هر چهار فصل جذاب و دلنشین❤️ حتما فالو کن تا گممون نکنی💥

رمان عروس استاد 252....p243

رمان عروس استاد 252....p243

| Marl

میدونم شرط گذاشته بودم اما چون خیلی وقت بود همه حمایت میکردین منم ادامش رو گذاشتم 

داریم به پارت های پایانی فصل اول نزدیک میشیم

خسته کننده که نشده؟

 

 

_جدی جدی می‌خوای به پلیس لو بديش مهرداد؟با توعم چرا نگاهم نمیکنی؟

ترانه با خنده گفت

_قهر کرده باهات.

پوفی کردم و گفتم

_ای بابا چرا؟مهرداد قهر نکن دیگه خوب بگو چی شده؟

عصبی نگاهم کرد و گفت

_تازه میگی چی شده؟ من بهت میگم از آرمین فاصله بگیر اون وقت تو... دیشب کجا بودی چهار صبح اومدی؟

سرم و خاروندم و گفتم

_هیچ جا  حالم گرفته بود فقط هوا خوردم.

_هوا خوری تا چهار صبح؟چرا میذاری خر فرضت کنه؟چیه داد بهت بکشی و یه حالیم باهات کرد که...

صدای اعتراض ترانه بلند شد

_مهرداد درست صحبت کن.

نفسش و فوت کرد و گفت

_امشب که دارن گند کاری شونو میکنن پلیسا سر می رسن همشون به صبح نکشیده دستگیر میشن.دیگه تا آخر عمرتم رنگ آرمین و نمیبینی.

وحشت زده نگاهش کردم.ترانه باز با تشر گفت

_چه کاریه آخه؟ نمیبینی حالش و؟ بعدم تو چه دشمنی با آرمین داری مگه رفیقت نبود؟من خودم بارها بهش شک کردم تو گفتی خلاف کار نیست اون وقت الان...

مهرداد وسط حرفش پرید

_الان پای این دختره ی احمق در میونه.

هیچی نگفتم.حق داشت من احمق بودم.

بلند شدم که گفت

_کجا؟

با قیافه ی مظلومی گفتم

_میرم یه هوا...

نذاشت حرفم و تموم کنم

_لازم نکرده بشین سر جات تا آخر امشب حق بیرون رفتن نداری.

خیره نگاهش کردم و گفتم

_می‌خوای زندانیم کنی؟

_هر جور میخوای برداشت کن برو تو اتاقت موبایلتم بذار.

ملتمس به ترانه نگاه کردم که متاسف سر تکون داد.

ناچارا به اتاق رفتم. روی تخت نشستم و سرم و بین دستام گرفتم.

اگه آرمین میوفتاد زندان چی؟ اگه دیگه نمی دیدمش... اگه...

مغزم در حال انفجار بود.عجب غلطی کردم آرمین و لو دادم.

یک ربع بعد بی طاقت از جام بلند شدم. اگه لازم بود جلوی مهرداد هم می ایستادم.

در اتاق رو که باز کردم با دیدن صحنه ی روبه روم حرصم گرفت.

شازده ترانه رو روی پاش نشونده و با خنده با عشقش لاس میزنه اون وقت پیله کرده روی آرمین.

 

دستم و به کمرم زدم و گفتم

_تو که عاشقی چرا حال من و نمی فهمی؟

ترانه ترسیده از جاش پرید و مهرداد پوفی کرد و گفت

_یه دقیقه از دست شما آسایش نداریما یا اون نیم وجبی جیغ و داد میکنه یا تو یه جا یه گند جدید میزنی.یه دقیقه نشد با زنمون خلوت کنیم.

ترانه با چشم غره ای به مهرداد گفت

_چرا این جوری میگی بی حیا؟

پوفی کردم و گفتم

_بابا راه و باز کن من برم قول میدم تا سه روز ترمه رو نگه دارم مزاحم شما نشه خودمم که کلا محو میشم. بابا من یه غلطی کردم آرمین و لو دادم به قرآن بره زندان میمرم مهرداد اون وقت غصه میخوری که چرا حرفم و جدی نگرفتی.

با اخم گفت

_اون اذیتت کرده چرا انقدر نفهمی؟

_ترانه اذیتت کنه دست از دوست داشتنش می‌کشی؟ چپ نگاه نکن جواب من و بده.

سکوت کرد.ملتمس گفتم

_بذار سعیم و بکنم.به قرآن عشقت با چاقو تیکه پارت کنه باز تو با تیکه هات میدوئی دنبالش. بذار برم دنبالش مهرداد لطفا..

ترانه به ساق پای مهرداد کوبید و گفت

_بذار بره...بعدا پشیمونیش واسه جفت تونه.

انگار حرفام قانعش کرد سر تکون داد و گفت

_باشه برو حالا که میخوای خودت و بدبخت...

نذاشتم حرفش تموم بشه. به سمتش دویدم و بعد از بوسه ی محکمی که از گونه ش گرفتم گوشیم و برداشتم و از خونه بیرون زدم.

توی آسانسور شماره شو گرفتم و وقتی صدای نحس زن و شنیدم که گفت خاموشه تمام تنم از استرس پر شد.

حالا چه طوری با خبرش میکردم که مهرداد جاشون و لو داده؟

اون شب انقدر مست بودم که آدرس دقیقش رو هم یادم نمیومد.

از هتل بیرون دویدم به امید اینکه هنوز برای حمل محموله ش نرفته باشه.

تاکسی گرفتم و خودم و به هتلش رسوندم اما در کمال بدبختی فهمیدم از صبح برنگشته.

مثل مرغ سر کنده دور خودم پیچیدم و از همه سراغش و گرفتم اما هیچی به هیچی..

ناچارا شماره ی مهرداد و گرفتم.بعد از کلی بوق صدای گرفتش توی گوشم پیچید

_بله هانا؟

نفس بریده گفتم

_آ.. آدرس... آدرس ندارم. اون شب بهت گفتم کجا میرن؟یادم نمیاد؟

بی حوصله و گرفته گفت

_دیگه نگرد دنبالش هر چی بوده تا الان تموم شده رفته برگرد خونه یا بیام دنبالت کجایی؟

اشک از چشمم سرازیر شد و گفتم

_خودم میام.

تلفن و قطع کردم و با گریه روی مبل چرم توی لابی نشستم و سرم و بین دستام گرفتم.

خاک بر سرت هانا که گند زدی. آخه احمق تو که بدون اون نمیتونی زندگی کنی چرا لو دادیش؟

اگه بگیرنش و اعدامش کنن؟اگه فرار کنه و آواره بشه؟ اگه تیر بخوره؟اگه...

از جام پریدم

داشتم خفه می‌شدم اگه هوای آزاد بهم نمی‌خورد روانی میشدم

سرم و پایین انداختم تا کسی اشکام و نبینه

از هتل بیرون رفتم. شب بود اما هیچ اهمیتی نداشت.

شروع به راه رفتن کردم اما بیشتر از چند قدم نتونستم برم و در نهایت گریون یک گوشه از چمباتمه زدم و هق هقم اوج گرفت.

اون از من متنفر می‌شه.اون طوری که مهرداد گفت حکمش اعدامه اون وقت منم همراه آرمین میرم

نمیدونم چه قدر اون جا نشستم. در نهایت بوی عطر آشنایی زیر دماغم پیچید و صدای مردونه ای از بالای سرم گفت

_واس خاطر من این طوری مثل گداها نشستی و آبغوره می‌گیری؟این پول خوردا رو دیدی کنارت جمع ‌شده؟ راستش و بگو واسه خاطر منه یا شغل جدیدته که با اشکات پدر ملتم در بیاری؟

  

 

سرم و بالا گرفتم و با دیدن آرمین برق از سرم پرید. حتی توان تکون خوردن هم نداشتم.

با لبخند محوی گفت

_چشات چرا مثل بادمجون شده؟

با حیرت گفتم

_تو...

دستش و به سمتم دراز کرد و گفت

_زود... زود بلند شو یکی من و با تو ببینه آبرو برام نمی مونه. دماغش و نگاه.. مثل بچه ها...

نذاشتم حرفش و تموم کنه. خودم و توی بغلش پرت کردم و گفتم

_عوضی زنده ای؟

_چرا راه به راه مثل چسب می چسبی بهم؟هم خودت با جاسوس بازی حرفام و گوش میدی و به اون داداش دیوثت لوم میدی هم واسه من اشک تمساح می‌ریزی؟دماغ تو پاک نکن به لباس من.

متعجب به صورتش نگاه کردم. با طعنه گفت

_توی الف بچه فکر کردی می تونی من و دور بزنی؟ گنده تر از تو با نقشه های بین المللی نتونسته جاسوس کوچولو... سری بعد خواستی انتقام بگیری یه راه بهتر از پلیس پیدا کن.

با تته پته گفتم

_ی... یعنی تو...

وسط حرفم پرید

_یعنی من جون سختم باید یه فیلم برای خودم بسازم از پشت می خورم،از جلو میخورم،بابام.. ننم.. رفیقم.. زنم.. هر کی به ما می رسه یه خنجر میزنه اما میبینی؟پر زخمم اما می خندم من دهن هر کی باهام بازی کرده رو سرویس کردم و میکنم..

معنادار نگاهش کردم و گفتم

_قرار به صاف کردن باشه من باید دهن تو صاف کنم.چون که...

_باز ميخواي یه تومار گله کنی؟ بسه بابا خستم کردی بس غر زدی.

ازش فاصله گرفتم. با پشت دست اشکام و پاک کردم و گفتم

_باشه...خستت کردم،ازم متنفری،فکر کنم بهتره جدا...

با پشت دست ضربه ی آرومی به صورتم زد و گفت

_ادامه بدی محکم ترش و میخوری.موهات رنگ دندونات سفید بشه زن من میمونی.

چپ چپ نگاهش کردم و گفتم

_اون وقت تا وقتی موهام رنگ دندونام بشه تو میخوای انتقام بگیری؟

خندش گرفت و گفت

_همش انتقام نه... چیزای دیگه هم هست.

_مثلا؟

_می‌خوای حرف بکشی؟کور خوندی من تنها حرفی که میتونم بت بزنم اینه که حتی با وجود این قیافه ی تخمیت دلم لک زده اون هیکل گندت امشب لش کنه روم.دل تو هم که تنگمه بیا تا صبح از حضورم لذت ببر که تا شنبه باید ایران باشیم.اینجا زیاد بهت خوش گذشته ولی باید یادت بندازم جنابعالی دانشجویی.

خندیدم و گفتم

_باز قراره سر یه نمره پدرم و در بیاری؟ برام جالبه استاد هم خودت نمیذاری شبا درس بخونم هم فردا صبحش تو کلاس ضایعم میکنی.

با بدجنسی ابرو بالا انداخت و گفت

_وقتی مخ استاد دانشگاه تو می‌زنی باید فکر این روزاشم بکنی.عسلم.

 

* * * *

_شروع ترم جدید با خوش تیپ ترین استاد تا آخر ترم استاد تهرانی و ببینیم چه شود؟

_خدا رو چه دیدی شاید اومد ما رو گرفت به جان تو من حاضرم زنش بشم هوو هم سرم آورد عب نداره.

ابروهام بالا پرید. شیطونه می گفت بلند شو و یکی بخوابون زیر گوششون.

یکی شون با اون صدای مزخرفش گفت

_وای آره دقیقا لامصب خوشگلم نیست ولی یه جوری جذابه که آدم محوش میشه. فکر کن موقع س*ک*س چه قدر باحاله این بشر. مخصوصا هیکلش.

داغ کردم و از جام بلند شدم.برگشتم و با عصبانیت کله ی جفتشون و گرفتم. صدای جیغ و دادشون بلند شد و کل کلاس متعجب به من نگاه کردن.

صدام و بالا بردم و داد زدم

_شما مثلا اومدین دانشگاه یا چش چرونی و دنبال شوهر؟

یکی از دخترا موهاش و از زیر دستم کشید و عصبی داد زد

_به تو چه عوضی چته رم کردی؟

مقنعه اش از سرش افتاد این بار راحت تر موهاش و چنگ زدم اون یکی که فقط جیغ میزد و فحش میداد.

با حرص گفتم

_از این به بعد چشماتون می‌ندازین پایین فقط به درس گوش میدید نه اینکه راجع هیکل استادا بحث کنید فهمیدید؟

_این جا چه خبره؟

با صدای آرمین سکوت کل کلاس و برداشت. موهای دخترا رو ول کردم و غریدم

_بپوش مقنعه تو.

دختره عمدا نپوشید و با اشک تمساح گفت

_استاد مجد بی خود و بی جهت بهمون حمله کرد.

_بی خود و بی جهت؟فیلم نگیر جنابعالی جمع کن گوشیت و... خانم مجد چه خبره این جا؟

در حالی که صورتم قرمز شده بود گفتم

_یه دعوای دخترونه.

_چی چیو یه دعوای دخترونه استاد این روانی...

با چشم غره وسط حرفش پریدم

_شما مقنعه تو بکش جلو نا محرم نشسته

به آرمین نگاه کردم و گفتم

_شما که متأهلید بهتر نیست یه حلقه دست تون کنید که این دخترا یه کم دل به درس بدن؟

با حرفم همه متعجب شدن از جمله آرمین. اخمی کرد و با نگاه برام خط و نشون کشید. یکی از دخترا پرسید

_مگه شما زن دارید استاد.

برگشتم تا بگم بله داره خوبشم داره که صدای آرمین نذاشت

_این مسائل ربطی به بحث کلاس نداره. شما سه تا به همراه شما آقای سماوات که داشتی فیلم میگرفتی یک راست برید حراست.

متاسف نگاهش کردم. چه قدر این بشر پرو و بی چشم و رو بود؟

روی صندلیش نشست و گفت

_ایندفعه رو به خاطر اینکه شروع ترم جدیده می بخشم از سری بعد دعوا و مرافه نبینم..

شروع به تدریس کرد اما من تمام فکرم پیش مهرداد بود. هم با من قهر کرد هم با ترانه.

با من قهر کرد چون توی روش ایستادم و خواستم با آرمین بمونم. با ترانه قهر کرد چون بر خلاف خواسته ش پاش و توی یه کفش کرد که بیاد دانشگاه و اومد.

به هزار بدبختی حواسم را به درس جمع کردم و تا آخر کلاس فقط گوش دادم.

به محض خسته نباشید گفتن آرمین وسایلام و جمع کردم و از کلاس بیرون زدم اما همون جا با دیدن میلاد و زنش به همراه بچه ای که در آغوش داشت خشکم زد.

یک روز قرار بود با این بشر ازدواج کنم،چه قدر رویا بافی چه قدر آرزو.. همش دود شد و رفت هوا...

زن داشت و من و به بازی گرفت... اما میدونم دوستم داشت هیچ وقت به این شک نکردم.

اگه پای آرمین به زندگیم باز نشده بود شاید الان...

اشک تو چشمم نشست و برای ندیدن سریع برگشتم و آرمین رو مقابل خودم دیدم.

با دیدن اشکام اخمی کرد و معنادار به صورتم زل زد

لب گزیدم و سریع اشکم و پاک کردم و با سرعت از کنارش عبور کردم.

دقیقه ای نگذشت که گوشی توی جیبم لرزید. میدونستم آرمینه و نمیخواستم جواب بدم اما جواب ندادنم عصبی ترش می‌کرد.

ناچارا دست توی جیبم کردم و گوشیم و در آوردم. تماس و که وصل کردم فقط دو کلمه شنیدم

_بیا اتاقم.

ازش به خاطر ماجرای سر کلاس دل خوشی نداشتم از طرفی حال بازجویی شدن رو هم نداشتم خواستم از برم سلف که چشمم بهش افتاد و بدی ماجرا اون دختر ترم اولی ریزه میزه ی کنارش بود و نگاه آرمین که زوم روی صورتش شده بود و بعد از اون هر دو به اتاقش رفتند..

پاهام ناخواه دنبالشون کشیده شد.

از در نیمه باز اتاقش سرکی کشیدم و صدای آرمین رو شنیدم که گفت

_تنها زندگی میکنی؟

نفسم بند اومد دختره جواب داد

_آره اومدم تهران خوابگاه جا نداشت مجبور شدم با چند نفر همخونه بشم برای خرجمم خودم کار می کنم.

هزار تا فکر بد به سرم هجوم آورد. آرمین با جدیت گفت

_برات خونه می‌گیرم.لازمم نیست دیگه کار کنی شماره حساب بده هر ما به اندازه ی مخارجت برات واریز میکنم.

نتونستم تحمل کنم و وارد شدم. حرف توی دهنم ماسید و با خشم خواستم دهنم و باز کنم که آرمین زودتر گفت

_معرفی می کنم،هانا... همسرم.

خشکم زد. دختره متعجب گفت

_مگه زن دارید؟

آرمین سر تکون داد و گفت

_مدتی میشه.

دختر نگاه خریدارانه ای بهم انداخت و گفت

_دو روز پیش داشتم با عمو حرف میزدم بهم نگفت ازدواج کردی.

آرمین با طعنه گفت

_عموت خبر نداره هفت ساله ریختش و ندیدم

سر در نمیاوردم چی به چیه. آرمین که فهمید گفت

_هانا این دختر عمومه متاسفانه فرار کرده اومده تهران.

یک تای ابروم بالا پرید و لبخند روی لبم نشست. دستم و به سمتش دراز کردم و گفتم

_خوشبختمم

با لبخند دستم و فشرد و جواب داد

_همچنین...خوب پسر عمو من دیگه میرم لطفا به گوش بابام نرسون که این جام وگرنه باز فرار میکنم.

آرمین سر تکون داد و گفت

_باشه،خونه پیدا کردم بهت زنگ میزنم از کارتم استعفا بده.

دختره به خاطر حضور من چیزی نگفت و بعد از خداحافظی رفت.

خیالم که راحت شد گفتم

_من میرم س...

بازوم و کشید و اون روی سگیش و نشونم داد

_هنوز دوستش داری؟

خودم و زدم به اون راه و گفتم

_کیو؟

_همونی که با دیدن تولش غم دو عالم ریخت تو چشات؟خیره نگاه نکن جواب من و بده هنوز خاطرخواهشی؟

آروم گفتم

_نه.

_دروغ نگو به من..سرت و ننداز پایین که میزنمت.

نفسم و حبس کردم و بالاخره حرفی که تو دلم بود و زدم

_من بچه میخوام.

 

 

به صورتش نگاه کردم و وقتی نفس حبس شده و پوست قرمز رنگش رو دیدم گفتم

_آرمین من فقط...

وسط حرفم پرید :

_و اگه من نخوام؟

جا خوردم،در پی پیدا کردن جواب گفتم

_تو... تو چرا؟ چرا نباید بچه بخوای؟

نفس عمیقی کشید و در حالی که سعی می‌کرد از کوره در نره گفت

_جواب سؤال منو بده،اگه من بچه نخوام و هیچ وقت دلم نخواد بچه ای بهت بدم چی؟

سکوت کردم. ادامه داد

_تو هر روز با دیدن توله ی این و اون هوس بچه داشتن به سرت میزنه؟

از خشمی که توی چشماش شعله می کشید ترسیدم.

جلو رفتم و گفتم

_چرا انقدر عصبی شدی؟قبول الان آمادگی نداریم...منم تا وقتی کامل اون کوفتی و ترک نکنم چنین اقدامی نمیکنم اما بعدش چی؟

خشمش فوران کرد و داد زد

_بعدش هیچی نمیشه فهمیدی؟اگه فکر می‌کنی توله ی بقیه خاره تو چشمت گورت و گم کن و برو چون من هیچ وقت هیچ بچه ای به تو نمیدم.

دلخور از داد و بیدادش نگاهش کردم و خواستم برم که مچ دستم و گرفت سرش رو از پشت نزدیک گوشم آورد و با خشم توی کلماتش پچ زد

_تا وقتی با منی بچه ای در کار نیست اما فکر نکن بری با یکی دیگه... اسمم روته کسی تخم‌ش و نداره نزدیکت بشه چه برسه به اینکه بچه تو شکمت بکاره.پس هوس توله سگ و از سرت بنداز هانا دیگه هم بحثش و بالا نیار فهمیدی؟

بازوم و از دستش کشیدم و بدون جواب دادن از اتاق بیرون رفتم.

این همه عصبی شدن فقط به این خاطر که خواستم رو گفتم؟خوب من عاشق بچه بودم... یعنی تا آخر عمر... 

چشمم به میلاد افتاد که با دیدنم سری برام تکون داد و به سمتم اومد. 

سلام کرد.جوابشو که دادم گفت 

_حواسم بهت بود،خوبی؟از ترم قبل لاغرتر شدی. 

لبخند کم جونی زدم و گفتم 

_در عوض به تو ساخته.بچه‌تو دیدم.. مثل خودت بی ریخته. 

خندید و گفت 

_همون نیم وجبی تونست حالم و خوب کنه. 

_برات خوشحالم. 

معنادار نگاهم کرد و گفت 

_اسمش و گذاشتم هانا. 

یک تای ابروم بالا پرید. ادامه داد 

_میدونم گفتن این حرف درست نیست اما دلم میخواست مادر اون بچه تو باشی. 

انقدر دل نازک شده بودم با شنیدن این جمله اشک تو چشمم جمع شد.

سرم و پایین انداختم و با یه ببخشید از‌ش دور شدم... لعنتی

 

* * * * * *

سخت مشغول درس خوندن بودم که دستی دور کمرم حلقه شد و روی سرم رو بوسید.

بدون این‌که سر از جزوه بردارم گفتم

_تمرکزم و بهم نزن آرمین باید بخونم.

صداش و کنار گوشم شنیدم

_دو شبه قصد خوابیدن نداری؟

حواس پرت جواب دادم

_دو نیست و بیست دقیقه به یکه تو بخواب من یک ساعت دیگه بخونم.

دستش و لبه ی میز بند کرد و گفت

_به نظرت بدون تو خوابم میبره؟

لبخند محوی روی لبم نشست. صندلیم و چرخوندم و گفتم

_می‌خوای اغفالم کنی و فردا سر کلاس ضایعم کنی؟

با اخم ساختگی گفت

_اون وظایف دانشجوییته الان وظایف همسری تو به جا بیار.

دوباره چرخیدم و گفتم

_بذار بخونم لطفا

جزوه رو بست و گفت

_به اندازه ی کافی خوندی تازه اول ترم هم که هست.

ابرو بالا پروندم و گفتم

_تو چه استادی هستی؟

دستم و گرفت و کشید گفت

_یه استادی که گیر دانشجوی فسقلی‌ش افتاده.

دستم و دور گردنش انداختم و گفتم

_حالا ناراضی ازم استاد؟

خیره نگام کرد. سرش و جلو آورد و گفت

_اگه از این سرخاب سفیدابا نمالی به صورتت آره.

اخم ریزی کردم و گفتم

_تو چه مشکلی با آرایش داری وقتی که...

انگشت شصت‌ش رو روی لبم گذاشت و تمام رژم رو پاک کرد و گفت

_دلم نمیخواد وقتی دارم می بوسمت یک کیلو سرب بره تو دهنم

دستش و روی گونم گذاشت و سرش و جلو آورد.

چشمام و بستم. هر لحظه منتظر حس کردن طعم لب هاش بودم که صدای وحشتناکی اومد و تکون خوردن آرمین رو حس کردم.

چشمام و باز کردم... با دیدن صورت کبود شدش نگران گفتم

_خوبی؟

دستش از دورم شل شد و زانو زد..

نگاهم به پشتش افتاد و خونی که از کمرش جاری شده بود.

نفسم بند اومد و سرم رو به سمت پنجره ی بزرگ اتاقم چرخوندم و با دیدن مرد سیاه پوشی که اسلحه ی بزرگی به دست داشت تازه یه چیزایی دستگیرم شد.

آرمین نقش بر زمین شد.شوک زده نگاهم روی کمر خونیش مات موند.

تیر خورده بود.

وحشت زده روی زانو نشستم و دستم رو به سمت کمرش بردم و با دیدن دست خونی شدم جیغ بلندی کشیدم.

دست روی گونش گذاشتم و چشمای نیمه بازش قلبم را از حرکت نگه داشت.

با وحشت گفتم

_آ.. آر... مین.. چی... شد.

تنش تکونی خورد و به سختی چشماش و باز نگه داشت و با صورتی کبود شده گفت

_ا...از... اتاق... برو... بیرون.

سرش و در آغوش کشیدم و در حالی که اشک از چشمام سرازیر شده بود گفتم

_زده به سرت؟آرمین تو رو خدا... تو رو خدا بگو خوبی

نفسش بالا نمیومد. به سختی حرف می‌زد

_هانا... ب.. برو بیرون.. ن... نمی... خوام... تو هم آسیب ببینی.

از جام بلند شدم اما نه به قصد رفتن.

گوشیم رو برداشتم و با دست هایی که علنا میلرزید قفل رو باز کردم.

انقدر حالم بد بود که حتی شماره ی اورژانس هم یادم نمیومد.

نگاهم به جسم غرق در خون آرمین بود و گوشی توی دستم می‌لرزید.

باز هم صداش رو شنیدم که گفت

_ب..برو هانا....

خواستم داد بزنم معلومه که نمیرم اما کسی از پشت دستام و گرفت.گوشی از دستم افتاد و وحشت زده خواستم برگردم که دست بزرگی روی دهنم نشست و من و به سمت در کشوند.

لگدی پروندم و با چشمای اشکی به آرمین نگاه کردم.

دستاش رو به زمین گرفت و خواست بلند بشه اما نتونست.

هر چه قدر لگد پروندم و تقلا کردم فایده ای نداشت.

انقدر محکم جلوی دهنم رو گرفته بود که حتی نمی تونستم جیغ بزنم.

چشمم به مرد دیگه ای افتاد که با ماسک نزدیک اومد و گفت

_کارش تموم شد؟

صدای زمخت مرد توی گوشم پیچید

_داشت جون میداد.برو پی مدارک این دختره هم بد جفتک می پرونه.

مرد مقابلم با چشمای شرورش نگاهم کرد و یواش یواش نزدیکم شد.

لگدی پروندم که جا خالی داد. اسلحه ش رو در آورد.

وحشت زده نگاهش کردم.

صدای مرد پشت سرم اومد که تند گفت

_هی احمق نشنیدی رئیس گفت این دختره رو زنده میخواد؟

صورت مرد مقابلم رو ندیدم اما با شرارت توی چشماش گفت

_گفت زنده... نگفت که سالم تحویلش بدین

 

سری با ترس به طرفین تکون دادم.مرد با چشمای شیطانی نزدیکم شد و روبه روم ایستاد.

چاقویی از جیبش در آورد و جلوی چشمم تکون داد.

از ترس نفسم بالا نمیومد.سردی چاقو رو روی صورتم حس کردم.

با صدای چندش آورش گفت

_نلرز کوچولو.رئیس میخواد باهات حال کنه ریختت ناقض بشه خوشش نمیاد.

چاقو رو سر داد و روی بازوم نگه داشت

به خودم لعنت فرستادم که چرا یه لباس آستین بلند نپوشیدم.

چاقو رو روی پوستم نگه داشت و با یک حرکت تیزیش رو روی بازوم کشید.

صدای جیغم به خاطر دستی که جلوی دهنم بود خفه شد.

چاقوی پر شده از خون رو جلوی صورتم تکون داد و گفت

_دختر بدی باشی انگشت‌هاتو قطع میکنم.

اشک از چشمام ریخت.

اشاره  به مرد پشت سرم کرد و گفت

_ببرش،دهن و چشماشم ببند تا من بیام.

اشکام جلوی دیدم رو گرفتن.لزجی خون رو روی پوستم حس می‌کردم اما نگاهم به در اتاق بود و به دست مرد کشیده شدم.

کاش حداقل آرمین و نجات بدن.

* * * * *

کیسه ی مشکی از روی سرم برداشته شد.همون طور که حدس میزدم روبه روی خودم چهره ی کریه شاهرخ رو دیدم.

چشمام از نفرت پر شد نگاهش رو روی بازوم انداخت و گفت

_آدم با یه پیشی کوچولو این طوری رفتار نمیکنه.

با پام به زمین کوبیدم که نگاهش به صورتم و دهن بستم افتاد. به روم خندید و گفت

_آخ... اصلا حواسم نبود زبونت بستست عزیزم.

دستش و پیش آورد و با یک حرکت چسب روی دهنم رو کند که حس کردم پوست صورتمم کنده شد.

چند لحظه ای چشمام بسته شد.خندید و گفت

_حالت خوبه عزیزم؟

با تمام نفرت وجودم توی صورتش تف کردم و گفتم

_اگه بلایی سر آرمین بیاد می کشمت پیرسگ حروم زاده.

با دستمال صورتش رو پاک کرد و گفت

_پس بکش چون اون پسره خیلی وقته جون داده.

مات و مبهوت نگاهش کردم.خندید و گفت

_اون طوری نگاه نکن گلم من جایگزین خوبی برای اون میشم.کمرمم از یه جوون بیست ساله پر تره.