عروس استاد p1,2

Marl Marl Marl · 1404/3/11 15:31 · خواندن 2 دقیقه

سلام خوشحال میشم دوباره حمایت هاتون رو ببینم سریعا به همون پارت میرسونم

حمایت نمیکنین؟ 

این رمان من نیست ولی خودم خیلی دوست داشتم گذاشتم بخونین پس در هیچ صورتی براش شرط نمیزارم و  برای گذاشتن اجازه دارم اگه شما خوشتون نیومد فقط تا پارت دهم میزارم

 

اسم اصلیه رمان هم همینه و ممکنه نتونم همه پارت هاشو بزارمم 

#عروس_استاد

دامن لباس عروسمو از زیر پام جمع کردم و شروع کردم به دویدن.عروسیم توی باغ خارج شهر بود و از شانس گندی که داشتم این اطراف هم پرنده پر نمی زد.

توی کوچه های تاریک می دویدم و همش پشت سرمو نگاه می کردم .اگه بابام یا طاهر به همین زودی متوجه ی غیب شدنم می شدن فاتحه م خونده بود.

به خیابون اصلی رسیدم… بالاخره چشمم به یه ماشین افتاد. بدون فکر به سمتش دویدم و خودم و پرت کردم جلوی ماشین.

ماشین نگه داشت،یه مرد با عصبانیت پیاده شد و گفت:

_زده به سرت خانم؟چرا این طوری می پری جلوی ماشین ؟

خواستم دهنمو باز کنم که تازه متوجه ی مرد روبه روم شدم.خدای من این که استاد تهرانی بود.

لبمو گزیدم به خاطر شنلم صورتم و ندیده بود.رومو برگردوندم و با ترس بر خلاف جهتش به راه افتادم که صداش از پشت سرم اومد

_صبر کنید انگار شما حالتون خوب نیست؟

جوابشو ندادم و قدمامو تند تر برداشتم… به سمتم دوید و جلوی روم وایستاد .

_کمکی از دست من بر میاد ؟

خواستم از کنارش رد بشم که بازومو گرفت… ناچارا سرمو بالا آوردم.

با اخم نگاهم کرد و انگار کم کم منو شناخت که ناباور گفت

_تو از دانشجوهای سال اول نیستی؟

با بغض سر تکون دادم و گفتم

_بله استاد.

نگاهی به لباس عروسم انداخت و گفت

_با این وضع… این جا چی کار می کنی؟ می دونی اگه گیر به عده لا ابالی میوفتادی چ بلایی سرت میاوردن؟

بغضم ترکید و گفتم

_مجـبور شدم فرار کنم. بابام منو به یه مرد فروخته.اولش قبول کردم اما اون آدم یه مریض جنسیه بارها با خشونت باهام رفتار کرد میگه تو برده ی منی باید کفشامو لیس بزنی هر چی به بابام گفتم نفهمید منم مجبور شدم فرار کنم . لطفا از این جا بریم اگه یکی منو ببینه بدبخت میشم.

سری تکون داد دستمو به سمت ماشینش کشید ..ناچارا دنبالش رفتم و سوار ماشین آخرین مدل استاد شدم.

استارت زد از زیر چشم نگاهی بهم انداخت و گفت