
رمان عروس استادp37,38,39,40

برای پارت بعد ۴۰ کام
#عروس_استاد
* * * * * *
کلید انداختم و وارد شدم.آرمین پیاده م کرد و معلوم نبود خودش کدوم گوری رفت . بهتر!نفس راحت می کشیدم. لباسامو کندم و روی تخت دراز کشید . همون لحظه موبایلم زنگ خورد. برش داشتم و با دیدن اسم میلاد بی حوصله جواب دادم
_بگو .
_باید ببینمت.
_حوصله ندارم میلاد .
_نمیشه باید ببینمت بگو کجایی.
_خونم ولی فکرشم نکن پامو از خونه بیرون بذارم .
کلافه گفت
_یعنی انقدر برات ارزش ندارم که به حرفم گوش بدی؟دارم میگم میخوام ببینمت
کلافه پوفی کردم.آرمین گفته بود تا آخر شب نمیاد پس عیبی نداشت اگه میلاد یه سر میومد اینجا
گفتم
_آدرس می فرستم بیا اینجا سر راهت نونم بخر نداریم.
تلفن و قطع کردم.ادرس و براش فرستادم و چشمامو بستم. تازه خوابم برده بود که زنگ در بیدارم کرد.
با غر غر بلند شدم و رفتم پایین. دکمه ی آیفونو زدم و خواب آلود منتظرش موندم.
اومد داخل و نگاهی به سر تاپام انداخت و گفت
_ خواب بودی؟
چپ چپ نگاهش کردم که گفت
_ببخشید ولی باید باهات حرف بزنم.
گفتم
_بیا تو .
سری تکون داد با هم داخل پذیرایی روی مبل رفتیم.
با کلافگی گفت
_این کسشرایی که پشت تو میگن بدجوری اعصابم و بهم ریخت .
خونسرد گفتم
_پس تو هم فهمیدی ؟
_آره فهمیدم و خواستم دهن تک تک شونو صاف کنم به خاطر تو نکردم که شایعه ها بیشتر نشه اما این طوری نمیشه هانا قبلا هم بهت گفتم بیا فرار کنیم. باور کن می برمت یه جایی که دست هیچکس بهت نرسه فقط بیا!
سرمو به علامت منفی تکون دادم:
_نمیشه… هر جا که بریم آرمین راحتمون نمی ذاره.
عصبی به موهاش چنگ زد و گفت
_عوضی می کشمش
دلم به حالش سوخت دستمو سر شونه ش گذاشتم و گفتم
_همه چیز درست میشه نگران نباش.آرمین آدم تنوع طلبیه زود ولم می کنه.
_دیگه کی؟هان؟وقتی من دیوونه بشم؟
لبخند محوی زدم و بغلش کردم.گفتم
_یه جوری از پسش بر میایم من مطمئنم
دستشو روی شونه م گذاشت و بی حرف ثابت موند.
نمی دونم چقدر اون طوری موندیم که صدای باز شدن در اومد.سریع از میلاد فاصله گرفتم اما دیر شده بود چون آرمین ما رو دید.
اول خشکش زد اما رفته رفته قیافه ش برزخی شد .. میلاد با خونسردی بلند شد اما من استرس داشتم چون قیافه ی آرمین خیلی عصبانی بود .
زودتر گفتم
_آرمین باور کن ما…
منتظر فریادش بودم اما اون با فکی قفل شده گفت
_گمشو تو اتاقت تا نگفتم نیا پایین.
نگاهم با ترس به میلاد افتاد و اعتراض کردم
_آخه…
این بار فریاد کشید
_گفتم برو تو اتاقت…
ناچارا به سمت پله ها رفتم اما همون بالا ایستادم .
آرمین به سمت میلاد رفت با یه دست یقه ش رو گرفت کوبوندش به دیوار و با خشم گفت
_تو خونه ی من چه گهی می خوری؟
میلاد با همون کله شقیش جواب داد
_اومدم دوست دخترمو ببینم موردیه؟
آرمین خنده ی صدا داری کرد و بعد با تمام قدرت مشت محکمی به صورت میلاد کوبید که پرت شد اون طرف.
نتونستم جلوی جیغمو بگیرم . نگاه آرمین به من افتاد . اعتنایی نکردم و به سمت میلاد دویدم.
دماغ و دهنش پر از خون شده بود… با نگرانی کنارش نشستم و گفتم
_خوبی؟
قبل از اینکه جواب بده آرمین بازومو کشید و گفت
_مگه نگفتم برو تو اتاقت ؟
عصبانی پسش زدم و گفتم
_روانی واسه چی اینو میزنی؟
_واسه اینکه بفهمه به مال مردم دست درازی نکنه،واسه تو هم دارم.
رو کرد به میلاد و عصبی غرید
_شر تو کم کن،دهنت سرویسه خبر نداری.علی الحساب با این مشت حال کن تا نشونت بدم عاقبت دست درازی به مال آرمین تهرانی چیه.
میلاد پوزخندی زد و گفت
_مالی که به زور تصاحبش کردی.
باز خواست حمله کنه که پریدم جلوش و گفتم
_دیگه نه آرمین خواهش می کنم.
رو کردم به میلاد و با التماس گفتم
_لطفا از اینجا برو میلاد .
از جاش بلند شد خون لبشو پاک کرد و گفت
_یه روزی از اینجا فراریت میدم عزیزم.نگران نباش.
با تهدید به آرمین نگاه کرد. از نگاه آرمین برداشت خوبی نکردم. طوری نگاه می کرد انگار داشت بهش می گفت بعدا برات دارم.
میلاد که رفت گفتم
_چرا زدیش؟چه توقعی داشتی؟ منو اینجا نگه داری منم برده ت بشم ؟ میلاد دوست پسر منه اوکی؟دوستش دارم… اصلانم…
حرفم با سیلی محکمی که به گوشم خورد قطع شد .. روی مبل پرت شدم و سرم سوت کشید .
گیج نگاهش کردم.کتش رو در آورد و با خشونت کمربند شو باز کرد .غرید :
_از اول باید مثل سگ می… تا واسه من زبون درازی نکنی.
به سمتم اومد. ازش ترسیدم نکنه اینم مثل طاهر باشه؟
سه دکمه ی بالای بلوزشو باز کرد .روم خم شد و با خشونت به بالاتنه م چنگ انداخت.انقدر محکم این کار و کرد که جیغم به هوا رفت . جری تر سرش رو نزدیک آورد و لب پایینم رو بین دندوناش گرفت… طعم خون توی دهنم حس حس کردم . بی اعتنا دستش به سمت زیپ شلوار جینم رفت و کنار گوشم غرید
_این بار تا سه روز صدا سگ میدی جای زبون درازی.حالا ببین من جرت میدم یا نه هرزه…
از چشماش خون می بارید.هیچ حسی نداشت انگار فقط می خواست منو شکنجه کنه.
بلوزمو توی تنم جر داد و غرید
_تو نبود من هر لاشی میاری خونه لاس می زنی؟بدموقع سر رسیدم اگه نمیومدم می خواستی بهش سرویسم بدی آره؟
اشکم در اومد و نالیدم
_نکن آرمین .
توجهی نکرد ،نه به جیغ و دادام نه به التماسم. برعکس بار قبل هیچ ملاحظه ای نداشت و این بار رسما بهم تجاوز کرد و در آخر جسم آش و لاشم رو مثل یه تیکه زباله به سمتی پرت کرد .
شلوارش و پوشید و تلو تلو خوران به طبقه ی بالا رفت .
حتی نمی تونستم تکون بخورم.انگار دست و پام شکسته بود.
لعنت به تو آرمین.به هزار بدبختی بلند شدم و لباسام و پوشیدم.
رفتم طبقه ی بالا. همون لحظه آرمین از حموم بیرون اومد.حوله ی دور کمرش بسته بود و تنش خیس بود .
نگاهمو با نفرت ازش گرفتم که گفت
_جای تو باشم دیگه فکر غلط اضافه به سرم نمی خوره،البته اینم در نظر بگیر من همیشه اینقدر مهربون نیستم..
با عصبانیت گفتم
_چه مهربونی؟ داغونم کردی کثافت .
تک خنده ای کرد و گفت :
_چرا؟اتفاقا خوش گذشت.ناله هات بدجوری بهم حال داد .
دلم می خواست با یه چاقو تیکه پارش کنم.خواستم به اتاقم برم که دستمو گرفت. برگشتم. با جدیت گفت
_دم خور اون عوضی نمیشی وگرنه به جای تو اونو می کشم.
با نفرت نگاهش کردم و به اتاقم رفتم.
روی تخت دراز کشیدم و موبایلم و برداشتم،برخلاف خواسته ی آرمین برای میلاد پیام فرستادم :
_خوبی؟
خیلی منتظر موندم اما وقتی جوابی نیومد گوشی رو به طرفی پرت کردم و از جام بلند شدم.