رمان عروس استادp191,192,193,194
ببخشید بابت تاخیر
آدرس که داد معطل نکردم و پام و روی گاز فشردم.
زنگ موبایلم بلند شد... هندزفری و توی گوشم گذاشتم و تماس و وصل کردم که صدای عصبی آرمین توی گوشم پیچید
_حالا دیگه فرار میکنی جوجه ماشینی؟فکر کردی دستم بهت نمیرسه؟ کجا رفتی؟
جواب دادم
_علیالحساب چند ساعتی و بی لباس همون جا بمون چون دم آخری در و قفل کردم.لخت هم که نمیتونی بپری پایین تا قفل سازم بیاد کل روزت رفته تا تو باشی سر خود برای خودت رویا بافی نکنی.
_ای بر پدرِ پدرسگت لعنت که حقه بازی مثه تو رو پس انداخت. مگه من دستم به تو نرسه دارم برات جی پی اس تو روشن کن رد تو بزنم یک ساعت دیگه اونجام.
خندیدم و گفتم
_من از وقتی تو زندگی تو افتادم اینی که می بینی شدم.
_هوم،قبلا فقط زبونت دراز بود الان لاشی شدی.
خواستم جواب بدم که صدای مردونه ای از کنارم گفت
_تنهایی خانم کوچولو
چشم غره ای به موتوری مزاحم رفتم که صدای عصبی آرمین تو گوشم پیچید
_انقدر سرخاب سفیداب مالیدی که هر کره خری بهت تیکه می پرونه. بکش بالا شیشه رو اون آشغالا رو هم از صورتت پاک کن
شیشه رو بالا کشیدم و گفتم
_زیادی حرف زدی آرمین کار مهمی دارم میذارمت رو سایلنت تو هم فسفر نسوزون کمتر زنگ بزن.
تلفن و قطع کردم و با سبز شدن چراغ پام و روی گاز فشار دادم و ده دقیقه بعد جلوی بیمارستان ترمز زدم.
با عجله پیاده شدم و شماره مهرداد رو گرفتم بعد از کلی بوق صداش پیچید
_جانم؟
_من رسیدم کجایی؟
با صدای گرفته ای جواب داد
_بیا طبقه ی پایین می بینی من و
باشه ای گفتم و بعد از قطع کردن تلفن بدون استفاده از آسانسور پله ها رو پایین رفتم.
با دیدن سر و وضع آشفته ی مهرداد نگران به سمتش رفتم و گفتم
_این چه حالیه؟ترانه خوبه؟
با چشم های قرمز شده ای نگاهم کرد و گفت
_بردنش برای زایمان...دارم دیوونه میشم هانا قراره عملش کنن.
با ناراحتی دستش و گرفتم و گفتم
_نگران نباش من مطمئنم از پسش بر میاد
سری با تاسف تکون داد و گفت
_منه خر سرش داد زدم واسه خاطر منه بی وجود به این حال افتاد
چیزی نگفتم خودش ادامه داد
_اگه بلایی سرش بیاد...
به اینجای حرفش که رسید نم اشک توی چشمش برق زد. روش و ازم گرفت و با کلافگی چنگی لای موهاش کشید
مغموم نگاهش کردم و خواستم چیزی بگم اما منصرف شدم.
تا حالا مهرداد و تا این حد آشفته ندیده بودم.
نگرانیش بابت ترانه از یک طرف و عذاب وجدانش از طرف دیگه...
روی صندلی نشستم و خودم و جای ترانه گذاشتم.
نفس توی سینم گره خورد،یعنی ممکن بود منم...
تند افکارم و پس زدم!تصور پدر شدن آرمین شیرین بود و در عین حال خطرناک.
یک ساعتی بود که پشت در اتاق عمل منتظر بودیم تا اینکه بالاخره در باز شد و پرستاری بیرون اومد.
مهرداد به سمتش دوید و نگران پرسید
_چی شد؟
پرستار با خنده گفت
_صاحب یه دختر همه چی تموم شدید از همین الان باید آماده ی خواستگ..
مهرداد نذاشت حرفش تموم بشه و گفت
_خانومم چطوره؟
لبخندی روی لبم اومد. یعنی اگه یه روز من تو اتاق عمل باشم آرمین همین طوری نگرانم میشه؟ اه... هانا چه قدر فکر های مزخرف میکنی تو قرار نیست آرمین و ببخشی فهمیدی؟
پرستار گفت
_حالشون خوبه اما فعلا به هوش نیومدن تا بیست دقیقه ی دیگه منتقل میشن به بخش می تونید ببینینشون.
مهرداد کلافه نفسش و فوت کرد که گفتم
_مبارک باشه!بهت میومد بابا بشی.
لبخند کم جونی زد و گفت
_تا وقتی چشمای باز ترانه رو نبینم نمی تونم خوشحال بشم.
خندیدم و گفتم
_دیدی که گفت حالش خوبه آقای عاشق پیشه. این طوری پیش بری کم کم حسودیم میشه ها...
با لبخند گفت
_چرا حسودیت بشه؟تو که سام و داری.
آهی کشیدم و گفتم
_دیگه ندارم...آرمین...
صدای مردونه ای از پشت سر حرفم و قطع کرد
_به عشق سابقش برگشته نه عزیزم؟
حیرت زده برگشتم و به آرمین نگاه کردم.
مهرداد با اخم های در هم به من نگاه کرد و گفت
_مگه حرف نزده بودیم هانا؟مگه قرار نبود...
باز آرمین وسط حرف پرید
_قرار نبود چی؟نگو که نمیدونستی اون مال منه که کلام میره تو هم اصلا ازت توقع نداشتم رفیق که خواهرتو پیش کش یه سادیسمی کنی
مهرداد با اوقاتی تلخ بهم توپید
_چی داره میگه هانا؟تو دوباره با اینی؟
نگاه بدی به آرمین انداختم که گفت
_این جوری نگاه نکن عشقم داداشت بالاخره می فهمید
مهرداد خواست حرفی بزنه که در اتاق باز شد دو پرستار ترانه رو در حالی که بیهوش روی برانکارد بود بیرون آوردن.
نگاه مهرداد مات روی ترانه موند و ناباور گفت
_چرا رنگش انقدر پریده؟مگه نگفتین حالش خوبه چرا چشماش بسته ست؟
پرستار با لبخند گفت
_چیزی نیست اثرات بیهوشیه الان منتقلش میکنیم به بخش کم کم به هوش میاد.
دکمه ی آسانسور و زدن و مهرداد هم به کل ما رو فراموش کرد و دنبال زنش راه افتاد.
خواستم منم برم که بازوم کشیده شد راه رفته رو برگشتم و سینه به سینه ی آرمین شدم.
خم شد و کنار گوشم زمزمه کرد
_من و قال میذاری؟
ازش فاصله گرفتم و با چشم غره گفتم
_چه زودم سر و کلت پیدا شد. اون چی بود به مهرداد گفتی؟
با لبخند محوی گفت
_حقیقت و گفتم عروسکم...با من بیا.
آبروم بالا پرید و گفتم
_من میخوام ترانه رو...
نذاشت حرفم و کامل کنم دستم و گرفت و دنبال خودش کشوند
از بیمارستان که بیرون رفتیم در ماشینش رو برام باز کرد و گفت
_بشین میخوام ببرمت یه جایی که خودت و تخلیه کنی...
چشمام گرد شد و گفتم
_چی؟؟
خندید و گفت
_ببین منحرفی منظورم اون تخلیه نبود بشین.
ناچارا نشستم،ناچارا که نه... دلم میخواست. احمقانه بود اما انگار بخشیده بودمش.
سوار شدم و لحظه ای چشمم به چمدون آشنایی افتاد و با چشم های گرد شده ای گفتم
_این چمدون من...
قفل مرکزی و زد و گفت
_هوووم... داریم فرار میکنیم عشقم پایه ای؟
با چشمای گرد شده گفتم
_فرار؟آخه کجا؟
پاش و روی گاز فشار داد و گفت
_یه جایی که نتونی فرار کنی و منم یه دل سیر فسقلیم و داشته باشم
نمیدونستم کجا داره میره و حس کنجکاوی داشت قلقلکم میداد عجیب ، اما میدونستم آرمین تا خودش نخواد اصلا به حرف نمیاد ک کجا داره من و میبره ، از اونجایی که کل دیشب رو با بدبختی صبح کردم تا رسیدن به مقصد چشمهام رو بستم تا کمی استراحت کنم.
* * * *
_هانا
با شنیدن صدای آرمین کنار گوشم آروم چشمهام رو باز کردم و گیج خواب گفتم
_هوم
_بیدار شو رسیدیم
با شنیدن این حرفش هوشیار شدم گیج نگاهی به اطراف انداختم...هوا گرگ و میش شده بود.
متعجب نگاهی به جنگل انداختم و گفتم
_اینجا دیگه کجاست؟
سرش و خاروند و گفت
_اومدم میونبر بزنم راه و گم کردم نقشه ی لعنتی هم گند زد به تصوراتم راه و اشتباه نشون داد.
حیرت زده نشستم و گفتم
_خوب الان راه و پیدا کن با جی پی اس
نفسش و فوت کرد و گفت
_آنتن پرید.
چشمام گرد شد و گفتم
_خوب یه مسیری و برو تا...
وسط حرفم پرید و گفت
_ماشینم خاموش کرد
با دهن باز مونده نگاهش کردم و گفتم
_یعنی چی؟
_یعنی همین گشنم بود تو هم که مثل خرس خوابیدی
ناباور گفتم
_الان چی کار کنیم؟آرمین اینجا جنگله هوا رو به تاریکی... تو... وای... میمیریم... داداشم...
خونسرد گفت
_شلوغش نکن اونی که باید شلوغش کنه منم که واس خاطر تو هنو مستی دیشب از سرم نپریده و هیچی نریختم تو خندق بلام.کلی نقشه ریختم زودتر برسیم به تلافی امروز چند ساعتی لختت کنم ببین چی شد!!!
چشم غره ای بهش رفتم و گفتم
_اصلا کجا میخواستی من و ببری؟
_رشــت
_رشت؟باورم نمیشه حالا چیکار کنیم؟ گیر کردیم اینجا حالیته؟
صندلی شو خوابوند و گفت
_آره حالیمه من میخوابم تا گشنگی یادم بره تو هم خودتو با یه چی سرگرم کن الان شب میشه تا صبح الافیم اینجا