تصویر هدر بخش پست‌ها

ℳ𝒶𝓈𝓉ℯ𝓇'𝓈 𝒷𝓇𝒾𝒹ℯ✨️

های گایز✨️ یه وب زدیم مخصوص افراد معتاد به کتاب و رمان‌. یه رمان جذاب که تا تهش نخونی دست نمیکشی . هر چهار فصل جذاب و دلنشین❤️ حتما فالو کن تا گممون نکنی💥

عروس استادp123,123,125

عروس استادp123,123,125

| Marl

سلام ببخشید دیر شد اینم سه پارت طولانی خدمت شما برای پارت بعد ۳۰ کامنت✨️❤️‍🔥

 

ستاره با حرص به من نگاه کرد…نیشخندی زدم که تا تهش بسوزه از طرفی دلم می خواست برم آرمین و ماچ کنم که این طوری حالش و گرفت… 

ستاره نگاهی با عصبانیت به جفتمون انداخت اما جرئت نکرد حرفی بزنه و از اتاق بیرون رفت. 

اون که رفت آرمین کنارم روی تخت نشست و گفت

_خوب؟ 

گنگ گفتم: 

_چی خوب؟ 

_دکتر گفت این حالت عصبیه،دیشب بعد از رفتن من این طوری شدی؟ 

چیزی نگفتم فقط معنادار نگاهش کردم،لبخند کجی زد و گفت

_فکر می کردم اون قدر بچه ای که هیچی نمی فهمی،نگو از عشق زیاد دُز حسادتت بالا رفته تب می کنی. 

خواستم حالش و بگیرم اما منصرف شدم،به دروغم شده عقلانی این بود که الان با دلش راه بیام برای همین با چهره ای مظلومانه گفتم

_از کنار من رفتی پیش زن دومت،توقع داری تب نکنم؟؟

لبخندش پررنگ تر شد و گفت

_بهت قول داده بودم که کاری با اون ندارم. 

ته دلم خوشحال شدم،همین که برای اولین بار توی زندگیش توضیح داد قدم بزرگی بود. 

لبخندی زدم و گفتم

_رو قولت حساب می کنم. 

دستش رو کنار سرم گذاشت و به سمتم خم شد،نوک بینی مو بوسید و گفت

_پس عاشقمی… 

هیچی نگفتم،گذاشتم توی توهمات خودش بمونه.

با تردید گفتم

_ازت یه چیزی می خوام آرمین. 

جوابش برام عجیب بود: 

_جون بخواه خوشگلم. 

کمی دل دل کردم و گفتم

_من تحمل ندارم با اون دختر توی یک خونه باشم منو از اینجا ببر .

_نمی‌شه.

اخمامو در هم کشیدم. 

_پس حرف مفت نزن. 

چپ چپ نگاهم کرد. خاک تو سرت هانا که سیاست ستاره رو یک ذره هم نداری. 

گفت: 

_می خواستم بگم اونو از اینجا می برم ولی منصرفم کردی اون همین جا می مونه تو هم هر شب تب می کنی،برای منم بد نیست. 

این بار من چپ چپ نگاهش کردم.بلند شد و گفت 

_به خاطر تو هم کلاسم و کنسل کردم هم از صبح هیچی نخوردم حالت که اوکی شد با اون لباس خواب خوشگلت برام جبران کن. 

چشمکی بهم زد و بعد از این حرفش از اتاق بیرون رفت. 

پوزخندی به در بسته زدم و زیر لب گفتم

_هوس باز

* * * * * * 

نگاهی از پنجره به بیرون انداختم،ماشینش که از در حیاط بیرون رفت فوری پرده رو انداختم و برای میلاد پیام فرستادم: 

_رفت،تو کجایی؟ 

طولی نکشید که زنگ زد،فوری جواب دادم که گفت 

_دیدمش،یه کم بگذره در و بزن بیام تو ببینم خدمتکاری چیزی که ندارین؟اون دختره هووت چی؟ 

_کسی نیست من تنهام اونم از دیشب نیست فکر کنم خونه ی باباشه. 

_اوکی یک ربع دیگه در و بزن بیام بالا. 

باشه ای گفتم و تماس و قطع کردم،استرس داشتم…امشب شب مهمونی بود و مطمئن نبودم که بتونم از پسش بر بیام،اگه منو می شناخت چی؟؟ 

این افکار و پس زدم،بالاخره بعد یک ربع میلاد اس زد که در و باز کنم.دکمه ی آیفون و زدم و در و باز کردم.میلاد همراه با یه زن جوون داخل اومد. 

با دیدن صورتم گفت 

_اگه پشیمون شدی… 

پریدم وسط حرفش و گفتم

_نه اصلا معرفی نمی کنی؟ 

سری تکون داد و گفت

_این خانم گریموره ترسیدم نتونی خوب تغییر چهره بدی بشناستت. 

فکر خوبی کرده بود،به اون دختر سلام کردم و همراه هم به طبقه ی بالا رفتیم،میلاد فیلم اون شب و نشونش داد و ازش خواست منو شبیه به همون دختری کنه که کنار آرمین ایستاده.

ته دلم پوزخند زدم.من هزار تا حرف بار اون کردم و حالا می خواستم هم تیپ خودش بشم. 

روی صندلی نشستم و دختره هم کارش رو شروع کرد،معلوم بود خیلی حرفه ای اینو از وسایل و همین طور دقتش فهمیدم .

برام تعریف کرد که گریمور بازیگرا بوده و سر یه تهمت ممنوع کار شده و از اون موقع شخصی کار می کنه. 

تمام مدت اون کار می کرد و حرف میزد منم توی دلم حرص میخوردم،استرس یه لحظه هم دست از سرم برنمی داشت. 

بالاخره بعد از یک ساعت کارش تموم شد و با رضایت نگاهی به صورتم انداخت. 

میلاد با دهنی باز مونده گفت 

_این الان هاناست؟ 

بلند شدم و با دیدن خودم توی آینه خشکم زد.شبیه به بدکاره ها شده بودم و حالم از خودم بهم میخورد. 

کلاه گیس از موهای شرابی کوتاهی روی سرم گذاشته بود و چشم هام رو هم با لنز آبی پوشونده بود.

آرایشم انقدر غلیظ بود که یک لحظه خودمم خودم رو نشناختم.دیگه مطمئن شدم آرمین محاله ممکنه بویی ببره که کی هستم.

نفس عمیقی کشیدم و برگشتم و رو به میلادی که هنوز مات برده بود گفتم لباسمو آوردی؟ 

فقط سری تکون داد. 

خندیدم و گفتم

_من آمادم.

میلاد با دهنی باز مونده گفت 

_اگه خودم تو اتاق نبودم می گفتم یکی دیگه رو جای هانا گذاشتی ولی خدایی تو کارت استادی محاله بشناستش. 

دختره که بین حرفاش خودش رو پریسا معرفی کرده بود سری تکون داد و گفت

_مخلصم. 

نگاهی به ساعت انداختم و گفتم

_زیاد وقت نداریم میلاد،لباسامو بده آماده بشم. 

سری تکون داد و پلاستیک کنارش و به سمتم گرفت. 

پریسا تند تند وسایلش و جمع کرد و گفت 

_اگه کسی از کارتون بو برد هرگز اسم منو نیارید. 

تشکر کردم و اون هم بعد از جمع کردن وسایلش همراه میلاد از اتاق بیرون رفت. لباس هایی که آورده بود رو پوشیدم و روبه روی آینه ایستادم. 

نیم تنه ی چرم مشکی که با بند تا پایین شکم میومد همراه با شورتی تا یک وجب بالای زانوم. 

تنها شانسی که آوردم این بود که میلاد برام چکمه های چرم بلندی خریده بود که لختی پاهام رو تا حدودی می پوشوند. 

دستکش های چرم رو برداشتم و تند تند حاضر شدم و پایین رفتم. 

میلاد با دیدنم اخمی کرد و گفت

_فکر کنم نریم بهتره من تحمل ندارم با این ریخت و قیافه جلوی یه عالمه آدم مست ظاهر بشی 

درو باز کردم و گفتم

_نگران نباش به عاقبتش فکر کن که از دست آرمین راحت میشم،ماشین که همراهته؟

_آره اما خودت بشین پشت فرمون به خاطر دستم نمی تونم. 

سری تکون دادم و کفش های سیاه پاشنه ده سانتیم رو پام کردم. 

سوار ماشین شدیم پام و روی پدال گاز فشردم و با سرعت به سمت آدرسی که میلاد داد راه افتادم. کل راه رو سرسنگین بود و مدام با کلافگی دستش و توی موهاش میبرد. 

بالاخره بعد از یک ساعت رسیدیم. 

خواستم پیاده بشم که دستم و گرفت،برگشتم و با دیدن چهره ی عصبیش مغموم بغلش کردم و گفتم

_تو همین جا بمون،از پسش برمیام میلاد نگران نباش. 

_چطور نباشم؟کاش نمی رفتی.

ازش فاصله گرفتم و گفتم

_وقت نداریم،به این فکر کن که دارم آیندم و نجات می دم ممنون که کمکم می کنی. 

نذاشتم حرفی بزنه،در و باز کردم و به سمت باغ رفتم.قرار شد با اسم سانیا راد برم داخل یکی از مهمون های امشب که میلاد با زیرکی پیچونده بودتش تا من برم. 

جلوی باغ اسمم رو پرسیدن و وقتی گفتم راهم دادن داخل. 

تک و توک توی باغ بودن و مهمونی اصلی داخل بود. 

وارد که شدم از دیدن صحنه ی روبه روم سرم گیج رفت. 

همه جا تاریک بود و نور های کمی روشن و خاموش می شدن موزیک با صدای کرکننده ای پخش می شد و دود همه جا رو برداشته بود. 

مانتو و شالم رو تحویل دادم و با چشم به دنبال آرمین گشتم. 

از لباس هام معذب بودم و از خودم خجالت می کشیدم.

سعی کردم خودم رو مثل اونا نشون بدم برای همین به سمت بار رفتم،پسری با کلی شیشه ی مشروب پشت سرش ایستاده بود و به هر کس که می خواست نوشیدنی می داد. 

دو تا صندلی هم مقابل میزش بود،روی یکیش نشستم که گفت

_چی میل دارین بانو ؟ 

نگاهش کردم و گفتم

_فعلا زوده واسه مست شدن. 

روی میز خم شد و گفت

_مستی طولانیش خوبه،بریزم؟ 

برای این که دست از سرم برداره با لبخند سری تکون دادم و دوباره مشغول کاوویدن اطراف شدم. 

بوی عطر آشنایی به دماغم خورد و صدایی از پشت سرم گفت

_این جنس های بنجل تو برای  همون فوکولی های بدمست بریز نه من. هنوز حالیت نشده با خوردن اینا سردرد میشم؟ 

آب دهنم و قورت دادم و برگشتم،باورم نمیشد آرمین بود.

پسره سر خم کرد و لیوان منو جلوم گذاشت و گفت 

_ببخشید آقا.

لیوانی از مایع قرمزی پر کرد و روی میز گذاشت.نمی دونستم باید چیکار کنم…هول شده بودم.صندلی مو چرخوندم و نگاهش کردم اما اون حتی نگاهمم نمی کرد.

برای اینکه توجهش رو به خودم جلب کنم رو به پسره گفتم

_برای منم از همینا که برای آقا ریختی بریز. 

بالاخره سرش به سمتم چرخید و نگاهم کرد،حس می کردم هر لحظه ممکنه منو بشناسه اما از نگاهش فهمیدم که نشناخته. 

منتظر بودم ازم درخواست کنه اما لیوان مشروبش رو یک نفس سر کشید و رو به پسره گفت

_از همین بیار سر میز. 

پسره چشمی گفت و آرمین بی اعتنا به من رفت. 

حالا باید چی کار می کردم؟از روی صندلی بلند شدم و گفتم

_بده من ببرم.

با لبخند دندون نمایی گفت

_چشمت گرفتتش؟باهات راه میاد اما اخلاقش سگه. 

پوزخندی زدم. این خبر نداشت که من مدت هاست با اخلاق سگی آرمین سر کردم. 

با لبخند گفتم

_نه فقط به نظرم آشنا اومد،میدی ببرم؟ 

سری تکون داد

سینی رو که حاوی یک شیشه نوشیدنی و سه جام بود رو برداشتم و به سمت میزشون رفتم. 

آرمین با اخم داشت رو به دو مرد دیگه حرف می زد. 

بهشون نزدیک شدم که حرفشو قطع کرد و تند به من چشم دوخت.لبخندی یا عشوه به روش زدم .. خم شدم و سینی رو روی میز گذاشتم.یکی از مردا نگاه کثیفی بهم انداخت،دست توی جیبش کرد و دو تا تراول توی یقه م گذاشت و گفت

_منتظرم بمون کارم تموم شد یه حالی بهم بدی. 

خونم به جوش اومد،یادم رفت برای چی اونجام.پول و توی صورتش پرت کردم و داد زدم: 

_با کی می خوای حال کنی عوضی؟فکر کردی من از اوناشم؟ 

لبمو گزیدم و تازه فهمیدم چه گندی زدم،نگاهم و به آرمین دوختم .. با شک به من نگاه می کرد. خاک تو سرت هانا که عرضه ی هیچ کاری نداری،الان از روی صدات می فهمه تویی. 

مرد با عصبانیت گفت

_پس از کدوماشی؟کم مونده رو پیشونیت مهر ج*ن*د*ه گی بزنی دیگه. 

دلم میخواست هر چی از دهنم در میاد و بارش کنم اما به اجبار لبخندی زدم و گفتم

_نه عزیزم اون کاره ای که شما میگی نیستم.

_حالا یه شب باش چیزی نمیشه. 

صدای قاطع آرمین اومد: 

_اون با منه،دنبال یکی دیگه باش. 

لبخندی زدم و به آرمین نگاه کردم،با ابرو اشاره ای به شیشه ی نوشیدنی کرد،از خدا خواسته خم شدم و لیوانش و پر کردم و به دستش دادم خودمم یک قدم عقب تر وایستادم و سر تا پا گوش شدم. 

یکی از مردها که جوون تر بود گفت 

_نظرت چیه آرمین قبول می کنی؟ 

زیر چشمی به آرمین نگاه کردم.سری به علامت منفی تکون داد و لیوانش و سر کشید و گفت 

_معاملمون نمیشه تو انگار نفهمیدی کار من چیه؟من قاچاق دختر نمی کنم هر چقدرم که پول توش باشه برو سراغ شاهرخ. 

_بابا شاهرخ همه رو دستمالی می کنه بعد می فرسته این جایی که میگم حاضره برای دخترای باکره پول زیادی بده.جون من نه نیار بذار معامله جوش بخوره. 

آرمین ته مونده ی لیوانش و سر کشید و گفت 

_اگه عین آدم می گفتی کارت اینه منم این همه وقتم هدر نمیشد.

نذاشت اونا حرف بزنن،بلند شد.متفکر به یه نقطه زل زدم.آرمین که چیزی و امضا نکرد تا من برگه رو بردارم یعنی امشب هم هیچی به هیچی. 

داشتم فکر می کردم کم کم برم که روبه روم ایستاد.