رمان عروس استادp117,118,119
با حمایت هاتون بهم انرژی بدین♥️
#عروس_استاد
با ترس و لرز رفتنش و نگاه کردم،فاتحه ت خوندست هانا.این بار رسما اعدامت می کنه.
چشم غره ی وحشتناکی به پسره رفتم و از کافه بیرون زدم.
آرمین توی ماشینش نشسته بود،با هزار نذر و نیاز سوار شدم،هنوز در رو نبسته بودم که پاش و روی پدال گاز فشار داد و ماشین از جاش کنده شد.
حتی جرئت نکردم بگم یواش بره ..
طوری گاز می داد که به صندلی چسبیده بودم،مسیر به اون دور و درازی توی یک ربع طی شد… هیچ حرفی نزد،می فهمیدم همه ی عصبانیتش رو جمع کرده تا توی خونه به حسابم برسه.
ماشین رو توی عمارت پارک کرد و گفت
_پیاده شو
بدون مخالفت پیاده شدم و دنبالش رفتم،وارد که شدم مقابل خودم دیدمش.با نگاه بدی براندازم کرد و گفت
_موبایلت.
به خودم لعنت فرستادم که چرا شماره ی میلاد و پاک نکردم
موبایلم و در آوردم و به دستش دادم… توی تماس هام رفت و با دیدن اسم میلاد صورتش از عصبانیت قرمز شد و نگاه وحشتناکی بهم انداخت… با تته پته گفتم
_آرمین،اون طوری که تو فکر می کنی…
حرفم با سیلی محکمی که به گوشم زد قطع شد…
روی زمین افتادم و از شدت ضربه چشم هام سیاهی رفت .
دستی به خون کنار لبم کشیدم،سرم رو برگردوندم و با نفرت نگاهش کردم.
خون جلوی چشم هاشو گرفته بود،کمربندش و باز کرد و غرید:
_حالا دیگه منو دور می زنی دختره ی احمق.
قبل از اینکه بخوام فکر کنم چیکار می خواد بکنه از موهام گرفت و بلندم کرد
در حالی که اشک تو چشمام حلقه زده بود گفتم
_بذار حرف بزنم.
داد کشید
_ببند دهنتو.
پرتم کرد روی زمین و لگد محکمی بهم زد که از درد نفسم بند اومد.
این بار با صدای بلند تری داد زد
_چند وقته منو دور می زنی هان؟
لبم و محکم گزیدم و به سختی گفتم
_به خدا امروز دیدمش.
با خشم کمربند دستش رو بالا برد که صدای زنگ پی در پی خونه مانع شد تا منو بزنه
سرش رو برگردوند و به آیفون زل زد،تصویر میلاد توی آیفون بود.
با ترس به آرمین نگاه کردم،می دونستم زندش نمیذاره
قبل از اینکه به سمت در بره از جام بلند شدم و گفتم
_تو رو خدا کاریش نداشته باش.. منو بزن اما اونو نه
چند ثانیه ای به صورتم نگاه کرد و با لحن بدی گفت
_دو تا تونم جر میدم تا بفهمین عاقبت خیانت به آرمین تهرانی چیه
نتونستم جلوشو بگیرم و اون با عصبانیت از خونه بیرون زد.
صورتم بدجوری درد می کرد اما دنبالش رفتم،در حیاط رو که باز کرد با دیدن پلیس خشکم زد.
میلاد بی ملاحظه سرکی به داخل کشید و با دیدن من با نگرانی به سمتم اومد،دستش و روی صورتم گذاشت و نگران تر گفت
_تو رو زد؟
صدای داد آرمین باعث شد یک قدم به عقب برم:
_هوی کره خر،مگه طویله ست اینجا؟
میلاد نگاه چپی بهش انداخت،آرمین با خشم حواست به این سمت بیاد که یکی از مامور های پلیس گفت
_این خانم چرا صورتشون کبوده؟
آرمین نگاهش کرد و با لحن بدی جواب داد:
_زدمش،زنمه مالمه مشکلیه؟
باورم نمیشد با پلیس هم این طوری حرف بزنه
اخم های مامور در هم رفت و خواست چیزی بگه که آرمین از خونه بیرون رفت و در رو کمی بسته نگه داشت تا ما نبینیمش.
میلاد دستی روی زخمم کشید و با عصبانیت گفت
_مرتیکه ی وحشی،حالیش می کنم.ببین چطوری زده.
با نگرانی گفتم
_میلاد لطفا برو،اون روانیه می زنه تو رو می کشه.
_نترس نمی تونه کاری بکنه.حدس زدم فهمید باهم بودیم برای همین پلیس خبر کردم،نگران نباش این وضع صورت تو که دیدن نمی ذارن راحت بگرده.
همون لحظه صدایی از پشت گفت
_مطمئنی؟
با ترس به آرمین نگاه کردم،در و بست و با خونسری ظاهری به سمت ما اومد.نگاهی به دست میلاد که روی صورتم بود انداخت…یک قدم عقب رفتم،آرمین روبه روی جفتمون ایستاد،همچنان نگاهش به دست میلاد بود.
لبخند محوی زد و غیر منتظره دستش رو گرفت و چنان پیچوند که صدای شکستن دست میلاد اومد.
با ترس جیغ زدم…که آرمین گفت
_هیش عزیزم،من استادشم می دونم چطوری بهش درس بدم که هیچ وقت از یادش نره.
صورت میلاد از درد کبود شده بود،آرمین گفت
_همین دستت به زن من خورده؟هوم؟
و بعد این حرف محکم تر دستش رو فشار داد که این بار صدای میلاد هم در اومد…
اشکم از ترس سرازیر شد
آرمین بالاخره ولش کرد،خواستم به سمتش برم که صدای داد آرمین مانع شد
_وایستا سرجات.
رو کرد به میلاد و گفت
_بار آخرته که دور و برشی،بار آخریه که بهش زنگ زدی. بار آخریه که نگاش کردی.این بار دستتو شکوندم ولی دفعه ی بعد یه استخون سالم تو تنت نمی ذارم.هیچ وقت دستتو به سمت چیزی که مال منه دراز نکن پسرک،هنوز منو نشناختی.
میلاد با صدایی که به سختی در میومد گفت
_اتفاقا شناختم…تو یه لاشخور و حروم زاده ای که دومی نداره
آرمین فقط پوزخندی زد و گفت
_پس حتما اینم می دونی که له کردن تو برای لاشخوری مثل من کاری نداره.
به سمتم اومد که میلاد گفت
_همه ی گند کاری هاتو رو می کنم.
آرمین برگشت و با لبخند محوی گفت
_بی صبرانه منتظرم.
بی توجه به حال خرابش بازوی من رو گرفت و به سمت ساختمون برد،برگشتم و با گریه به میلاد نگاه کردم که چنان بازوم رو فشرد مجبور شدم سرم رو بچرخونم.
وارد که شدیم پرتم کرد روی مبل و خودش هم روبه روم نشست.نگاهی به صورتم انداخت،با نفرت گفتم
_امیدوارم بمیری،ازت متنفرم آرمین شنیدی؟متنفرم.
پوزخندی زد،گفتم
_دستشو شکستی،بذار برم کمکش کنم.
_یعنی انقدر دوستش داری؟
گفتم
_دوستشم نداشته باشم انسانم،خواهش می کنم آرمین گناه داره.
اخماش در هم رفت،خم شد و جعبه ی دستمال کاغذی رو از روی میز برداشت و توی سینه م پرت کرد و گفت
_لبتو پاک کن.
جعبه رو روی میز پرت کردم و گفتم:
_نمی فهمی چی میگم؟حالش خوب نبود باید کمکش کنم.
از کوره در رفت و داد زد
_به درک که بد بود تو مگه حال بقیه رو می فهمی نفهم؟نمی دونم کوری یا چشماتو بستی اما دیگه خسته شدم از اینکه انقدر پرت به پرم گیر کرده.
بهت گفتم دور این پسر نگرد،مخفیانه باهاش قرار می ذاری و نگران حالشی؟
با گریه گفتم
_فکر کردم برات مهم نیست،آخه بار قبل…
وسط حرفم پرید:
_میگم خری نه نیار.
با خشم از جاش بلند شد و به سمت پنجره رفت. سیگاری آتیش زد و کنج لبش گذاشت و پک عمیقی بهش زد.
بلند شدم و به سمتش رفتم،ملتمسانه صداش زدم:
_آرمین
برگشت و نگاهم کرد،دود سیگارش رو توی صورتم بیرون داد و با چشمای قرمز نگاهم کرد.گفتم
_کاری به میلاد نداشته باش،لطفا.
اخم هاش در هم رفت،گفت
_دلم نمی خواد اون یارو نگاه لعنتیش رو به تو بندازه،اگه یک بار دیگه ببینم،نامردم اگه اون چشم هاشو ازش نگیرم.
چیزی نگفتم،کام عمیقی از سیگارش گرفت و پرتش کرد بیرون.
قدمی بهم نزدیک شد،سرش رو جلو آورد و بی مقدمه زخم گوشه ی لبم رو بوسید،چشم هامو بستم.هیچ وقت نمی شد حرکت بعدیش رو پیش بینی کرد.
فوری یک قدم عقب رفتم که باعث شد نگاه خمارش به چشمام بیوفته.
ازش بدم میومد،در حالی که سعی می کردم به روی خودم نیارم گفتم
_میرم توی اتاقم.
نموندم تا حرفی بزنه و خودم و به اتاق رسوندم،پریدم توی حموم و شیر آب رو باز کردم و شماره ی میلاد رو گرفتم
داشتم از جواب دادنش نا امید میشدم که برداشت.با نگرانی گفتم
_میلاد خوبی؟
گفت آره اما از صداش معلوم بود هیچ خوب نیست.
_متاسفم،کاش نمیومدی.
با همون صدای گرفته گفت
_نگران نباش،تاوان همه ی اینا رو پس میده.
_خداکنه،ببینم الان کجایی؟
_تو تاکسی دارم میرم بیمارستان.
دل تو دلم نبود گفتم
_منم بیام؟
_نه نمی خوام با اون دیو دو سر در بیوفتی فردا تو دانشگاه می بینمت،خداحافظ.
قطع کرد،نفسمو فوت کردم و با کلافگی موبایل و پایین آوردم.
آخ آرمین،تو چه آدم پستی هستی!امیدوارم روزی برسه که اون غرورت بشکنه و اشک ریختنت رو ببینم،به خدا که اون روز،روز پیروزیه منه
* * * * *
وارد دانشگاه شدم و با چشم دنبال میلاد گشتم.
انگار منتظرم بود،دستش و گچ گرفته بود… اخمام در هم رفت،با ابرو بهم اشاره کرد می دونستم کجا رو میگه،پشت دانشگاه یه مسیر باریک بود که مثل آلونک بود و کمتر کسی اونجا رو می دید..
اون جلو رفت و من هم دنبالش رفتم… همون طور که فکر می کردم هیچکس نبود.
با نگرانی به گچ دستش اشاره کردم و گفتم
_خوبی؟
سری تکون داد و گفت
_منو ول کن هانا،دوشنبه ی هفته ی بعد آرمین میره تا یکی از قراردادهاش و ببنده،باید بفهمیم اونا چیه امضاش پای همه ی اون برگه ها هست راحت می تونیم گیرش بندازیم. باز هم یه مهمونیه خارج از شهر،مهمونی شلوغیه و همه مستن کسی کاری به اینا نداره تمام مشروب و موادی که اونجا زهر مار می کنن از طریق همین لاشخورا وارد میشه،با اینکار تبلیغ جنساشونو می کنن و مشتری میخرن.
دستم مشت شد و گفتم
_باید بفهمیم چیکار می کنه.
سری تکون داد
_باید یه نفرو بخریم که بره اونجا.
مسمم گفتم
_من میرم.
_دیوونه شدی؟می شناستت.
پوزخندی زدم و گفتم
_لذتشو میخوام خودم بچشم از اون گذشته نمیشه به کسی اعتماد کرد پس من میرم.
خندید و گفت
_تو پاک زده به سرت.
_به سرم نزده میلاد،فکر کردی نمی تونم با یه کلاه گیس و آرایش غلیظ کاری کنم منو نشناسه؟می تونم پس من میرم و همه ی غلطاشم رو میکنم.