رمان عروس استادp51,52,53 ,54
بابت تاخیر معذرت نت نبود
پارت بعد هر موقع بتونم میدم
#عروس_استاد
نگاه معنادار آرمین به من افتاد و در جواب ستاره گفت
_من کاری به نامزد تو نداشتم ستاره،من فراموشت کردم… الانم جلوی زنم بیشتر از این آبرومو نبر.
چشمام گرد شد،دوست دختر هم نه،نامزد هم نه،زنم!!!!
نگاه پر از نفرت ستاره به من افتاد و گفت
_منم باور کنم تو با این ازدواج کردی!
خونم به جوش اومد و گفت
_درست حرف بزن اولا این رث در اشاره با بابات به کار ببر ثانیا تا چشم تو در بیاد من زنشم همه کارشم ثالثا اینجا خونمه و من می خوام تو رو با لگد پرت کنم بیرون مگر اینکه خودت شخصیت داشته باشی و گورتو گم کنی.
اوهوع من و چه جو گرفته… حس کردم لبخند محوی کنج لب آرمین دیدم که البته خیلی زود جمعش کرد.
ستاره با عصبانیت به سمتم اومد و گفت
_ببین خانم کوچولو نمی دونم اینجا خدمتکاری باغبونی چه کاری ای ولی اینو بدون این آقایی که اینجا وایستاده مثل سگ عاشق منه.
آرمین با عصبانیت گفت
_حرف دهنتو بفهم وگرنه. ..
_وگرنه چی؟ تو نمی تونی بلایی سر من بیاری چون هنوز منو دوست داری .
پوزخندی کنج لب آرمین نشست.از جیبش جعبه ی سیگاری در آورد. سیگار و گوشه ی لبش گذاشت و با فندک گرون قیمتش روشنش کرد.
به سمت ستاره اومد و روبه روش ایستاد… تمام دود سیگار رو توی صورتش فوت کرد .
دستش و پایین برد و دست ستاره رو گرفت ،یه تای ابروم بالا پرید. می خواست چی کار کنه؟ نکنه الان برن تو کار بوس و لب گیری ؟؟
با چهار تا چشم اضافه بهشون خیره بودم،آرمین دست ستاره رو بالا آورد،سیگار و از گوشه ی لبش برداشت و با خونسردی کف دست ستاره خاموشش کرد که جیغ از سر دردش به هوا رفت .
یه قدم عقب رفتم،خدا می دونه چقدر از آرمین ترسیدم . ستاره از درد نفسش بالا نمیومد اما آرمین با همون پوزخند و خونسردیش گفت
_تو هنوز منو نشناختی…قبل از اینکه اون صورتتو خط خطی کنم تا بهت ثابت بشه تو هم برام یه آشغالی مثل بقیه گورتو گم کن.کسی که یه بار رفت،دیگه جایی تو خونه ی من نداره،حالا هری!
ستاره حتی نمی تونست جوابش رو بده،جدا از دستش بدجوری ترسیده بود.
برای همین بعد از انداختن نگاه سنگینی به آرمین از خونه بیرون زد.
گلدون کنار در رو برداشت و با داد بلندی پرتش کرد.از ترس پریدم.اون گلدون ارضاش نکرد و سراغ میز وسط پذیرایی رفت و با این ترتیب با عربده کل خونه رو به هم ریخت و در آخر روی مبل وا رفت.
هنوز گیج همونجا وایستاده بودم که صداش اومد
_بیا اینجا .
نه جرئت داشتم به سمتش برم و نه جرئت داشتم به حرفش گوش ندم.. برای همین نفس عمیقی کشیدم هر چی بگه جوابشو میدم،اگه هم خواست یکی از سیگاراشو کف دست من خاموش کنه منم کلا آتیشش میزنم .. با این فکر به سمتش رفتم دستش و روی مبل انداخته بود،اشاره ای به بغلش کرد و گفت
_بیا اینجا .
اخمام در هم رفت و گفت
_که چی بشه؟ باز ضعف و ناله هاتو من تحمل کنم؟
معلوم بود حوصله نداره،با صدای دورگه ای گفت
_مثل اینکه وظیفه ت یادت رفته؟پس روی سگم و بالا نیار که مثل اون سری از خجالتت در بیام. بیا اینجا .
قدم از قدم برنداشتم و گفتم:
_نمی خوام،نعشه ی عشقت شدی برو سراغ خودش.مگه دیشب واسه اون مست نکرده بودی؟ چرا بهش دروغ گفتی که برات مهم نیست.اون راست می گفت تو مثل سگ عاشقشی.
یهو مثل آتشفشان فوران کرد، به سمتم اومد و با عصبانیت بازوم و گرفت و غرید
_کمتر زر بزن،به قران آرمین نیستم که به گه خوردن حرفات نندازمت.
روی لب هام نشست.
هیچ وقت عادت به بوسیدن نداشت،این بار هم مثل همیشه گاز کوتاهی از لب هام گرفت،سرش رو فاصله داد و با صدای دورگه ای گفت
_ الان آتش بس اعلام کنیم،بعدا به حسابت می رسم.
سرش و توی گردنم فرو برد و دستش زیر بلوزم رفت.
داشت اشکم در میومد یادمه دیشب تو مستی گفت به یاد اون با چند نفر خوابیده منم انقدر بی ارزش شده بودم که برای رفع دلتنگیش مثل فاحشه ها بهش سرویس بدم.
دستش روی بالاتنه م نشست و با نوازش تحریک کننده ای به سمت بند لباس زیرم رفت و بازش کرد.
دیگه نتونستم طاقت بیارم و اشکم جاری شد و اون خمار و مست در حال بوسیدن گردنم بود.
لبم و گزیدم تا صدام در نیاد،من و خریده بود پس حق اعتراض نداشتم.
دستش به سمت دکمه های بلوزش رفت،سرش و ازم فاصله داد،سه دکمه ی بلوزش رو باز کرد و به دکمه ی چهارم چشمش به صورت اشکیم افتاد و برای لحظه ای مات موند.
نگاهم و ازش دزدیدم و اشکام و پس زدم،به سمتم اومد و این بار با گرفتن کمرم منو به خودش چسبوند.
دستش و زیر چونه م گذاشت و سرمو بلند کرد. به چشمای عسلیش خیره شدم،معنا دار نگاهم کرد و گفت